یادمه وقتی شهرزاد اول دبیرستان تیزهوشان قبول شدبلاگفا وبلاگ می نوشتم با اسم مطلا کهاسم مادربزرگ پدرم بوده و پدربزرگشتوسفر به هند برای تجارت چایبامادروبرادرش می یارتشون ایران ارومیه بودنو بعدها میان بسمت همدان و تهرانمادربزرگم همیشه عکس شهرزادروموبایلش بود می گفت شبیه مطلا باجیهاینه که اسم نویسنده وبلاگ و گذاشتم مطلاقبلش پرشین بلاگ می نوشتم علمی یا جوکایی کهآقای xمیگفت کلا ازهمه چیشهرزادوشاهین برعکس علاقه ی چندانیبه صفحات مجازی ندارنبیشتردنبال زندگی واقعی هستن شاید زیاداز بچگی توطبیعت بردیمشونپارک یا شهربازی وپیک نیکالانم دائم تو سرماوگرما اهل گشت وگذارندرست مثل من وباباشون که توجوونی یه جابند نبودیمشهرزاد همیشه می گه چیه وبلاگ نویسیوقت تلف کردنهشاید فرق میکردم بچه طلاق وتوخودمباسن کم درک این مسئله سخت بود تاسالهاآروم و کم حرف بودمکافی بود کسی اذیتم کنهشیطون و طوفانی میشدممیدونستم خودم هستم وخودموباید یه جوری ازخودم دفاع کنموهیچکس یادم نداده بود چجوریفقط یادگرفتم هرکی هربلایی سرم آوردنگاکنم وبادلیل وبرهان بگم حق داشتهو از اول تقدیرم همین بودهازوقتی باور کردم همینه که هستدیگه حتی اعتراضم نکردم فقط تحملمثل روحی که توبدنه دوست داره آزاد باشهاما نمیتونه فقط اجازه دارهشبا که بدن خوابه بزنه ازش بیرونو تنها توتوهمات ورویایخودش حق زندگی کردن دارهتاوقتی با قلب و عقل و جسم عجینه راه فراری نداره ...از نوجوونی هرحسی داشتم مینوشتم تودفترماین صفحات که بوجوداومدبهش عادت کردم و هنوز همخوب یابدش ونمی دونمبعداز کاروازدواج وبچه دارشدنتنهاسرگرمی خوشایندم بودهگاهی نتوانینشودنخواهی بهترستلااقل دردسرش کمترستبگذاردیرشودبگذار حسرت وغمش بماندتا غرورت جریحه دار نشودتا مجبورنشوی باپای خودت راه آمده رابرگ فصل 33...
ادامه مطلبما را در سایت فصل 33 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4fa3l بازدید : 95 تاريخ : يکشنبه 4 دی 1401 ساعت: 21:17